یا حق
بندرت به ذهن افراد خطور می کند که دلیل شکست در عشق خود را بدین علت بدانند که آنجه را عشق می پنداشتند به هیچ وجه عشق نبوده است.
متاسفانه در طی سالها ما می آموزیم زمانی دوست داشتنی و با ارزش خواهیم بود که خودمان نباشیم
در طی سالها صداهای پدر و مادر درونی شده همانند ندایی درونی عمل می کنند در آغاز این ندا در موقعیتی خاص ایجاد می شده بعد ها در تمامی زمینه های زندگی تسری پیدا کرده است.
مشکل ابدی قلب من
پدرم اینجا
بیرون از خانه در انتظار من
...
او توپ بیس بال را با یک دست نگه داشته
و با دستکش مشت زنی محکم به آن ضربه می زند
با صدایی رسا , گوش خراش , همانند صدای تازیانه
و ناگهان به عقب باز می گردد
و آن توپ را با اندوهی عمیق به بالا پرتاپ می کند
بالا بالا و باز هم بالاتر می رود
از تیر چراغ برق هم می گذرد
ازمیان سیمهای تلفن و شاخه های درخت
و باز هم بالا بالاتر از ساختمان سه طبقه ی همسایه ممکن است به پرنده ای اصابت کند؟
فریاد می زند بگیر بگیر آن را بگیر
نگاهم را به بالا می دوزم
گردنم را تا حد ممکن به عقب میکشم
پایم ناگهان از زمین بلند می شود
و سوگند یاد میکند که هرگز با زمین تماس نداشته
نه انگشتانم و نه آسفالت
نباید پدرم را مایوس کنم
توپ را خواهم گرفت
می توانم
اما آن را نمی بینم
دو سال بعد عاقبت به دستش خواهم آورد
مقداری شیشه
اما امشب می توانم انجام دهم
نگاهی دزدانه در تاریکی
آیا توپ هرگز پایین می آید همیشه قلب من می تپد؟
نمی توانم ببینم
اما بویی به مشام میرسد
بوی خوشایند چرم نو را می توانم استشمام کنم
دستکش بیس بال نارنجی من
در حالی که در دستانم می لغزد
با من زندگی می کند
دستکش بزرگ و حرفه ای
پدر می خواست از آن برای کارهای واقعی استفاده کنم
ازآغاز
برای من بیش از دستکش بچه گانه ای نبوده
اوه نه
پدر خوش لباسم آ ن را به من هدیه کرده
حتی می گوید
من پنج ساله ام
مجبورم چهار انگشتم را در آ ن جای دهم
درون سوراخ انگشت سبابه
تنها میتوانم از افتادن آن جلوگیری کنم
انگشت شست من درون سیاه چال مفقود شده
شاید هم درون غار تام شستی
من درون دایره هایی سرگردانم
به امید اینکه به نحوی
شاید در حرکتی ابدی
من صدای توپ را به هنگام فرو افتادن بشنوم
وبتوانم آن را در آخرین لحظه ها در دست هایم بگیرم
من هیچ گاه نباید پدرم را مایوس کنم
هرگز
من پسر بزرگ او هستم
او می خواست من یک بازیکن بیس بال شوم
درست آنچه که او می خواست باشم
او از بد اقبالی به آرزویش نرسیده
آیا پدر از بداقبالی خود در رنج است؟
او می خواهد ایثار کند
و مطمئن باش پیمان های بزرگی می بندد
چه پدری!
توپ بر سر من فرود می آید
آیا هیچ حفره ای به اندازه ی من کوچک است
تا درون آن بخزم؟
پدر می گوید "تو باید دختری می آوردی
پدرم هرگر با من بازی نمی کرد
چرا من تمام پولهایم را برای خرید آن دستکش هدر دادم
تو نازپرورده ای
من باید به جای آن دامنی برای تو می خریدم"
سه برابر اشک های شرم آورم مبارزه می کنم
چرا باید همیشه گریه کنم
می توانم درد ناشی از برآمدگی سرم را احساس کنم
همین طور درد قلبم را
می گویم "پدر متاسفم
واقعا متاسفم
پدر به من فرصتی دیگر بده
خواهش می کنم
قول می دهم که دیگر آن را تکرار نکنم
پدر خواهش می کنم
خواهش می کنم"
او می گوید "بسیار خوب فرصتی دیگر"
لبخندی بر روی لبانش ظاهر می شود
اما این زمان تاکید می کند
"مرا مایوس نکنی"
بار دیگر توپ در فضا بالا می رود
پرندگان از آن می گریزند
به آن نخورند
مواظب بالهای سفید خود باشید
چه خوش اقبالی فرصتی دیگر دارم
چه پدری باز هم توپ را نمی بینم
اما آن را خواهم گرفت
و شاید
مجبورم.
هنگامی که به طور رازآلوده پرورش یابیم, تمام زندگی مان را در تلاش گرفتن توپی سپری می کنیم که آن را نمی بینیم.
کتاب آفرینش عشق از جان براد شاو